در همان روزهای نخست جنگ تحمیلی، محمدحسین تصمیم میگیرد که به جبهه برود و با متجاوزان بعثی بجنگد. زمزمه رفتن را در خانواده و بین دوستانش میافکند. در یکی از بیمارستانهای کرج خود را به یکی از دوستانش که بستری بود، میرساند و با او خداحافظی میکند و از جبهه و جنگ برای او میگوید و تکلیف الهی خود را گوشزد میکند.
یک روز که به بهانه خرید نان از خانه خارج شده بود، از دوستش میخواهد که نان را بخرد و به منزل آنها ببرد و تصمیم خود را برای رفتن به خوزستان به او میگوید و از وی میخواهد که تا 3 روز به خانوادهاش خبر ندهد تا مانع رفتن او نشوند.
دوست او یکی دو روز بعد به خانواده فهمیده خبر میدهد که او گفته: من رفتم جبهه نگرانم نباشید.
در تهران یکی از پاسداران متوجه تصمیم او میشود و با محمدحسین صحبت میکند و می کوشد او را از تصمیمش منصرف کند، اما موفق نمیشود.
محمدحسین خود را به شهرهای جنوب کشور میرساند و هرچه تلاش میکند همراه گروه یا دستهای که عازم خطوط مقدم جبهه هستند برود، موفق نمیشود. سرانجام او با گروهی از دانشجویان انقلابی دانشکده افسری برخورد میکند و پیش فرمانده آنها میرود و از او میخواهد که وی را با خود ببرند. فرمانده زیر بار نمیرود اما شهید فهمیده آنقدر اصرار میکند تا فرمانده متقاعد میشود که برای یک هفته او را همراه خود به خرمشهر ببرد.
فهمیده در 25 یا 26 شهریور 1359یک هفته پیش از اعلام رسمی آغاز جنگ همراه نیروی مقاومت بسیج به جبهه خرمشهر اعزام شد. از آنجا که در روزهای نخستین از شرکت او در خط مقدم جلوگیری میشد، سرانجام با تلاش بسیار برای حضور در خط مقدم اجازه گرفت. محمدحسین در غروب 31 شهریور همراه با محمدرضا شمس که با او در خرمشهر دوست شده بود، در جبهه نبرد حضور رسمی یافت. این دو، یک بار در هفته اول مهرماه زخمی و به بیمارستان ماهشهر اعزام شدند. آنها چند روز پس از بهبود دوباره به خط مقدم اعزام شدند. اما فهمیده در 27 مهر دوباره زخمی شد.
8 آبان 1359 در کوت شیخ، نزدیک ایستگاه راهآهن خرمشهر حسین میبیند که تانکهای عراقی به سمت رزمندگان اسلام حمله میکنند و مترصد محاصره و قتلعام آنها هستند. او در حالیکه چند عدد نارنجک به کمرش بسته و تعدادی را در دستش گرفته بود به طرف تانکها حرکت میکند. تیری به پای او میخورد و مجروح میشود.
هنگام مواجهه با فرمانده و پس از عدم موافقتش برای حضور محمدحسین در خط مقدم، چشمان او پر از اشک شد و با ناراحتی به فرمانده خود گفت: من به شما ثابت میکنم که میتوانم به خط بروم و لیاقت آن را دارم.
او برای اثبات لیاقت خود یک بار به تنهایی به میان عراقیها رفته و لباس و اسلحهای از آنها به دست میآورد و در هیبت یک عراقی به نیروهای خودی نزدیک میشود، به طوریکه رزمندگان مشاهده میکنند یک عراقی کوچک به طرف آنان میآید و میخواهند به او شلیک کنند که یکی از آنها میگوید، صبر کنید بیاید تا اسیرش کنیم.
هنگامی که نزدیک میشود، میبینند همان محمدحسین است که خواسته ثابت کند میتواند با دست خالی هم با عراقیها بجنگد و شهامت و لیاقت حضور در خط مقدم را دارد. مسئول گروه که به توانمندی و اراده حسین برای رزم در جبهه اعتماد و اطمینان پیدا میکند، به او اجازه ماندن در جبهه را میدهد.
شربت گوارا
8 آبان 1359 در کوت شیخ، نزدیک ایستگاه راهآهن خرمشهر حسین میبیند که تانکهای عراقی به سمت رزمندگان اسلام حمله میکنند و مترصد محاصره و قتلعام آنها هستند. او در حالیکه چند عدد نارنجک به کمرش بسته و تعدادی را در دستش گرفته بود به طرف تانکها حرکت میکند. تیری به پای او میخورد و مجروح میشود.
حسین بدون هیچ تردیدی از میان تیرها، خود را به تانک پیشرو میرساند و با نارنجک، تانک را منفجر میکند و خودش هم تکه تکه میشود.
پس از انفجار، نیروهای دشمن گمان میکنند که حملهای صورت گرفته، روحیه خود را میبازند و به سرعت تانکها را رها کرده و فرار میکنند. در نتیجه محاصره شکسته میشود و پس از مدتی نیروهای کمکی سر میرسند.
به دنبال شهادت محمدحسین فهمیده، صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامههای خود اعلام میکند که نوجوانی سیزده ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته، آن را منفجر کرده و خودش هم به شهادت رسیده است. امام خمینی (ره) در پیامی به مناسبت دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی گفتند: «... رهبر ما آن طفل 13 سالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ تر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.»
بقایای پیکر شهید حسین فهمیده در بهشت زهرا(س)، قطعه 24، ردیف 44، شماره 11، به خاک سپرده شد.
معبر
نظرات شما عزیزان:
گروه نمایش احرار 
ساعت11:55---18 آبان 1389
♥☻♥سلامي از اعماق دریابه تو اي دوست مهربان ♥☻♥
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
اومدم یه خبری بدم و برم ♥☻♥
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
وبلاگ جدید تئاتر احرار بروز شد ♥☻♥
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
اگه عاشق تئاتری بیا تو نظر یادت نره ها
♥☻♥
به امید دیدار.gif)
www.goroohenamayesheahrar.loxblog.ir